? یک داستان کوتاه
⭕️ مردی داخل چاهی افتاد و آسیب دید و شروع به آه و ناله کرد.
کشیشی او را دید و گفت : حتما گناهی انجام دادهای. دانشمندی عمق چاه و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت شروع به محاسبه کرد.
یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد.
عارفی گفت: این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند.
یک پزشک برای او دو قرص مسکن پایین انداخت.
پرستاری کنار چاه ایستاد و با او گریه کرد.
یک روانشناس پس از بررسی برای او توضیح میداد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاه کرده بودند پیدا کند !
یک مدرس انرژی مثبت او را نصیحت کرد که: خواستن توانستن است.
خوشبینی به او گفت: ممکن بود یکی از پاهات بشکنه…
رهگذری(شایدبیسواد) از آنجا می گذشت دست او را گرفت و او را از چاه بیرون آورد!
بزرگی سراسر به گفتار نیست
دو صد گفته چون نیم کردار نیست…
فرم در حال بارگذاری ...